نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

شگفتی های شهر هرت! ( بخش 2 )


یکی از مزمن ترین و دردناک ترین بیماری هایی که اغلب اهالی شهرهرت  ازدیربازبدان مبتلا هستند، بیماری بخل ورزی و حسادت است! خدا نکند که یکی از همشهری های آنان به پست ومقامی برسد، یا در یکی از رشته های علمی، هنری و ورزشی عنوانی کسب کند و یا صاحب سرمایه و کسب و کاری شود. آن وقت است که همه باهم دست به یکی می شوند و شجره نامه ای برایش فراهم می آورند که هفت جدش سهل است هفتاد و هفت پشتش را در بر می گیرد و درآن از قد و وزن و سن گرفته تا شکل و قیافه و شغل و فعل و حتی شمارۀ شناسنامه و کد ملی بستگان دور و نزدیک آن فرد فلک زده را ثبت و ضبط می کنند و بعد شروع می کنند به تشریح و توضیح حزئیات آن که مثلاً: یارو پسر فلان مرده شوی است و نوۀ فلان رخت شوی و برادر فلان عمله و برادرزادۀ فلان گدا و پسر عموی فلان مفلس و پسرخالۀ فلان مفسد و... واین که جد اندر جدش کاسه لیس و ریزه خوار خوان این و آن بودند ،حتی یک آدم درست وحسابی درخانواده اش یافت نمی شود، آره داداش از آن تازه به دوران رسیده هاست . تا دیروز دستش به دهانش نمی رسید . حالا خیال می کند آدم شده است و الخ...وبعد از این که فک و فامیل و ایل و تبارش را به نخ کشیدند و به تن هریک از آن ها لباسی از پستی و رذالت پوشانیدند؛ نوبت می رسد به پیشینۀ دوران نوجوانی و جوانی و سابقۀ تحصیلی فرد مورد نظر و ...که بله آقا ما از بچگی باهم بزرگ شده ایم و هیچ کس به اندازۀ من این گل پسر را نمی شناسد و ازبس که خنگ بود کفش هایش را لنگه به لنگه می پوشید، واخ واخ واخ رویم زیر پایتان همیشه آب دماغش آویزان بود، خودش هم تو دماغی صحبت می کرد. توی مدرسه هم که چه عرض کنم، این قدر تنبل و کودن بود که بچه ها اسمش راگذاشته بودند تنبل خان . همیشه حسرت نمرۀ 8-7 به دلش بود. چند بار هم رفوزه شده بود؛اما مگراز رومی رفت؟. نمی دانید با چه مصیبتی مدرسه را تمام کرد. دانشگاهش هم که خدامی داند . باور کنید سرش به تنش نمی ارزید. ازنظر اعتقادی هم که واویلا! لائیک لائیک بود. نگاه نکنید حالا ریش وپشمی به هم زده و رنگی عوض کرده است وخودش را قاطی آدم ها کرده است. بله دور، دوراین به اصطلاح آدم هاست دیگر! رنگ عوض کن بیا تو. پارتی داشته باش بفرما! دیگر رشوه مشوه هم که جای خود دارد و گرنه آقا این لباس به تن این بچه گشاد است. هوم! راستی چه دور و زمانه ای شده ها! ... خلاصه آن قدر سوابقش را ورق می زنند وپرونده اش را زیر و رو می کنند تا بلکه بتوانند نکتۀ تازه ای از آن پیدا کنند و با علم کردن آن، طشت رسوایی طرف را از بام فلک پایین بیندازند و به زعم خودشان ته ماندۀ آبرویش را بریزند و به او بفهمانند که بخل ورزی وحسادت و ظاهربینی اهالی نجیب و شریف و فهیم شهر هرت! اجازۀ رشد و شکوفایی و ابراز وجود وحتی خدمتگزاری را به کسی نمی دهد و چه بهتر که جل و پلاسش را جمع کند وبار و بندیلش را ببندد و در شهری رحل اقامت گزیند و فرش خدمت بگستراند که در آن درجۀ شایستگی آدم ها با متر کارآمدی و ترازوی خدمت رسانی اندازه گیری می شود؛ نه به قد و قواره و اسم ورسم و فک و فامیل وایل وتبار.

                                                                                                               

                                                                         ادامه دارد  

شگفتی های شهر هرت ! « بخش یک »


شهرهرت دریک وادی بی امان وبی فریاد واقع شده و دورتا دور آنرا کوه های سربه فلک کشیده فراگرفته اند.

شهر هرت ، شهری است بی درو پیکر ، بی قانون و بی برنامه که درآن راه ها به بیراهه ختم می شوند ، بارها به مقصد نمی رسند ، آب ها سربالا می روند و قورباغه ها ابو عطا می خوانند!

واژه های قاعده وقانون ، سال هاست که از قاموس شهر هرت حذف شده و درآن اثری ازنظم وترتیب وحد وخط واندازه یافت نمی شود.

واژگانی چون: چرا وبه چه علت و برای چه نیز گویی از همان ابتدا درقاموس شهر هرت وجود نداشته و چنین واژگانی هرگز به گوش اهالی این شهر عجیب وغریب واستثنائی نخورده است!

مردمان شهر هرت از گونۀ خونسردانند و این ویژگی باعث شده که اغلب آنان بر مصداق مثل معروف : «دنیارا آب ببرد آنان را خواب می برد» به مسائل و رخدادهای پیرامونی خود بی تفاوت وبی اعتنا باشند . انگیزۀ حق جویی و حق طلبی و پی جویی نیز گویی درآنان مرده است . بنا به نوشتۀ مرحوم زین العابدین مراغی، درسفرنامۀ ابراهیم بیگ : « اینان مرده اند؛اما زنده ، زنده اند؛ اما مرده»

واردات شهرهرت را گدایان دوره دیده و حرفه ای وسمج و صادرات آنرا بیکاران جویای کارتشکیل می دهند. دل نازکی مردمان شهر بی درو پیکرهرت باعث شده که خیل گدایان درقالب گروه های سی چهل نفره ازشهرهای گداخیز به این شهرهجوم آورند وبا پرسه زدن درکوی وبرزن وخالی کردن جیب اهالی گداپرور این شهر،با انبانی پراز نذورات ، اعم از نقدی وجنسی به شهر ودیار خود باز گردند.

ازدیگر ویژگی های مهم این شهر افزایش مداوم شمار قهوه خانه ها و سفره خانه ها وقلیان فروشی ها و قلیان چاق کنی ها وپیتزا فروشی ها و کافی شاپ ها و... وکاهش متقابل کتابخانه ها و کتابفروشی ها و کتاب خوان ها و مراکز فرهنگی وهنری و ورزشی ... وبی خیالی و بی تفاوتی مسئولان ذی ربط درقبال این تحولات نادر و بی بدیل و بی همتاست!

درشهربی همتای هرت همچنین مواد مخدر وداروهای روان گردان فراوان تر و سهل الوصول تر از چیپس وپف فیل و پفک و شکلات وسایر تنقلات است وسوداگران مرگ بی هیچ قید وبند و ترس و واهمه ای می توانند این کالای مرگبار وخانه خراب کن را درهر زمان ومکان به مشتریان بخت برگشتۀ خود که بیشتر آنان راجوانان و نوجوانان تشکیل می دهند عرضه  کنند؛بی آن که مسئولان وظیفه شناس و دلسوز! این شهر به اصطلاح ککشان بگزد و به روی خود بیاورند.

درشهر شهیر هرت هیچ چیزو هیچ کس درجای خود قرار نگرفته است ،دراینجا درجۀ شایستکی افراد باترازوی تزویر و ریا اندازه گیری می شود و قد و قوارۀ اشخاص با مترتملق وچاپلوسی! دراین شهرنادانان ونالایقان درصدر می نشینند و دانایان وشایستگان در ذیل. چه بسیارند صاحبان تجربه وتخصص وهنر که دراین شهر درمحاق خاموشی و فراموشی فرو رفته اند و چه فراوان ، بی هنرانی که باتوسل به ظاهرسازی و چرب زبانی و پررویی و ازهمه مهمتر پارتی بازی درمشاغل حساس وکلیدی جا خوش کرده اند و به شهروندان شهر هرت دهن کجی می کنند!

یکی از هنرهای اصلی اهالی شهر هرت ، قهرمان پروری ، بت تراشی و اسطوره پردازی است . آنان خیلی راحت از یک آدم عادی ومعمولی بت می تراشند و آنرا آنقدرستایش وبلکه پرستش می کنند که پس از مدتی به اسطوره تبدیل می شود ودرصفحات تاریخ این شهرجا خوش می کند. اهالی شهر هرت این هنر را از پدران خود به ارث برده اند و درحفظ و حراست آن از هیچ کوششی فروگذار نبوده اند .     

هنر دیگر اهالی شهر هرت ، بالیدن ونازیدن به پیشینه وتاریخ و فرهنگ و مفاخر و مشاهیر و میراث ها و ابنیه و اثار به جا مانده از پیشینیان است که خود هیچ گونه نقش ودخالتی درایجاد آنها نداشته اند. اینان بجای دارم ودارم ،مدام از داشتم و داشتم دم می زنند ونمی دانند که تکیه کردن بر داشته های عهد بوق! به مثابۀ آویزان شدن از طناب های پوسیده ایست که هرآن امکان پاره شدن آن و سقوط آنان به قعر درۀ عقب ماندگی وجاماندن ازقطار رشد وتوسعه وشکوفایی وجود دارد ، قطاری که به سرعت و بی وقفه پیش می تازد ومرزهای ترقی وتعالی را یکی پس از دیگری درمی نوردد.

                                                                                                                                                  ادامه دارد