نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

من یک خبر نگار هستم، ( به بهانۀ روز خبرنگار )


من سرباز خط مقدم جبهۀ فرهنگی میهنم هستم. قلم من برنده تر از شمشیر و نافذ تر و مؤثر تر از هر گلوله ایست.من می توانم با چرخاندن قلم خود طوفان بپا کنم و جهانی را متحول کنم. من می توانم با قلم خود خواب را از چشمان رخوت زدۀ مسئولانم بربایم. من چشم بینا و زبان گویای مردم هستم. من نماد حق بینی و حق گویی و حق نویسی هستم. من با سرک کشیدن به کوچه پس کوچه های شهر و دیارم بغض های فرو خوردۀ دردمندان جامعه ام را به تصویر می کشم. چشم امید مردم من به دست و قلم و رسانۀ من است. من هماره شاهد و ناظر دردهای مردمی هستم که کنارشان راه می روم و نفس می کشم و زندگی می کنم.من از دیدن و شنیدن درد های مردم قلبم به درد می آید. من یاد گرفته ام با چشمانی باز و نگاهی عمیق، دغدغه های ریز و درشت جامعه ام را رصد کنم و بنگارم و بنمایانم. من در تمام صحنه ها وحوزه ها، از اقتصاد گرفته تا فرهنگ و سیاست حضور دارم. من هماره حق را تیتر می کنم و عدالت را در سو تیتر رسانه ام برجسته می کنم تا مردمانم بخوانند و بخواهند و مسئولانم بدانند و پاسخگو باشند. قلم من در نگرش ها و اعتقادات و باورها و حتی رفتارهای مخاطبانم اثر می گذارد.

آری من چشم و گوش و زبان مردم هستم؛ اما دریغ که کسی چشم من نیست تا مشکلاتم را ببیند، گوش من نیست تا فریاد هایم را بشنود و زبان من نیست تا قصۀ پر غصۀ محرومیّتم را بازگو کند.

ارزش من گویا یک کارت هدیه آن هم باپشیزی ناچیز است که در ازای یک سال جان کندنم به من هدیه می شود. پاداش من یک لوح تقدیر است که به پاس سیصد و شصت و پنج روز تلاش طاقت فرسایم در عرصه های پر مخاطره و پر درد سر به من تسلیم می شود.

آری مرا فقط سالی یک روز به خاطر می آورند؛ لیکن من موظفم در تمام طول سال اخبار رویدادهای حوزۀ فعالیتم را بی کم و کاست و از سیر تا پیاز بنگارم و منتشر کنم؛ اما حق ندارم یک کلمه از درد ها و کمبودها و نارسایی های جامعه ام را بنویسم! و یا یک چشمه از انواع کم کاری ها و بی مسئولیتی ها و بی تعهدی ها و بد عهدی ها و کجروی ها و لغزش ها و اشتباهات مسئولانم را بنگارم. حتی حق ندارم بگویم: آقای رئیس، آقای مسئول جسارتاً بالای چشمتان ابروست!

با این همه من یک خبرنگارم و به حرفۀ خودم صمیمانه عشق می ورزم. در پایان روز خبرنگار را به همکاران زحمت کشم تبریک و تهنیت عرض می کنم و برایشان باتمام وجود آرزوی پیروزی و شادکامی دارم.                                                                                                                                                                                                        

 

شگفتی های شهر هرت!، ( بخش 5 )


در بخش های گذشته با بیان اینکه اهالی شهرهِرت دراثر ابتلای به درد بی درمان (وِلِلِش) یا همان بی خیالی روحیۀ حق جویی وحق طلبی خودرا از دست داده اند و خودرا برای به دست آوردن حقوق فردی و اجتماعی خویش به زحمت نمی اندازند... وعده کردیم درادامۀ این یادداشت به چند نمونه از سوء استفاده هائی که افراد فرصت طلب از آشفته بازار این بی خیالی ها کرده و می کنند اشاره کنیم.

چند سال پیش طی سلسله یادداشت هایی تحت عنوان: ( آیا حق گرفتنی است؟ ) در روزنامۀ کیهان، نوشتم: « در جوامع پیشرفته و قانونمند، حق دادنی است. دراین جوامع، صاحب حق بی آنکه برای گرفتن حق خود مراحل دور و درازی را بپیماید و در این راه با موانع صعب و سختی مواجه شود، به آسانی به حق و حقوق خود می رسد. درچنین جوامعی که اصل بر دادن حق است، دیگر برای گرفتن آن، نیازی به اتلاف وقت، صرف انرژی، تحمل هزینه، رفت و آمدهای خسته کننده و طاقت فرسا و چالش ها و تنش های بی حاصل نیست؛ چرا که حق مردم را از هرنوع و هر چقدرکه باشد در محل کار و زندگی به آنان می دهند و اگر احیاناً به دلایلی ایستایی یا کوتاهی در انجام این مهم رخ دهد، به همین دلیل از آنان عذرخواهی می کنند.

برعکس در جوامع عقب مانده و بی قانون، حق گرفتنی است. در این گونه جوامع مردم نا چارند برای رسیدن به حق خود از هفت خوان رستم دستان بگذرند و دراین راه با انواع طلسم ها و دیوها و مارهای دوسر(و)... دست و پنجه نرم کنند و انواع مشکلات وموانع را از پیش پای خود بردارند و تازه معلوم نیست بعد از آن همه تلاش و تکاپو به یک نتیجۀ مثبت برسند یا نرسند...»

و اما در شهر شهیرهِرت، برخلاف جوامع پیش گفته، برای خالی نبودن عریضه و این که نگویند دراین شهر مانند جوامع یاد شده حق گرفتنی است، کارگزاران و متولیان امور شهر، مدت هاست که از یک طرف ماهیانه رقمی معادل شندرغاز! البته نه به این آسانی؛ بلکه با هزارنق ونوق وهنّ وهون و پس و پیش و قطع (و) وصل، به برخی از مردم  می دهند واز طرف دیگر، دو سه برابر آنرا به انواع ترفندها و لطائف الحیل مانند: دست کاری کردن در فیش های آب و برق و گاز و تلفن، گران کردن تدریجی وخزندۀ انواع خدمات و کالاهای دولتی و غیر دولتی وارزاق عمومی، ازسیر گرفته تا پیاز و از مرغ و کوفت و زهر مار تا هزینه های دادرسی و ثبتی وپُستی و اداری و مالیات و عوارض و... از اهالی بی خیال و بی تفاوت و نا اگاهِ شهرهِرت پس می گیرند! تا بلکه بتوانند به بهای خالی کردن جیب مردم و ساقط کردن آنان از هستی و دست بردن در منابع عمومی وتاراج ثروت های ملی و...حقوق های چند صد میلیونی خودرا تأمین کنند و با سوارشدن به اتومبیل های میلیاردی و نشستن در خانه های مجلل و پهن کردن سفره های رنگین و رفتن به سفرهای پرهزینۀ خارجی و ترتیب دادن مهمانی های تشریفاتی و... به ریش آن عده از کارگران وبازنشستگانی که با حقوق بخور و نمیرِ 800 هزار تومانی، ادای زندگی کردن را درمی آورند و همیشۀ خدا شرمندۀ اهل وعیال خود هستند ویا کسانی که از فرط بیکاری و بینوایی و فقر ، مدام خون دل می خورند و کمرشان زیر بار سنگین هزینه های زندگی خم می شود، قاه قاه بخندند و با پررویی و بی شرمی و بی حیایی تمام، دم از خدا و  عدالت و صداقت و خدمت بزنند!

این حضرات با وجود همۀ مفسده ها و تباهی ها و بخور و بخورهایی که در این شهر بی در و پیکر وبی قانون  راه انداخته اند همیشه خودرا بزرگتر و بالاتر از دیگران می پندارند و در نهایت تَبَختُر و تکّبر به ولینعمت های خود که همه چیزشان از آنان است فخر می فروشند و از آنان انتظار تعظیم وتکریم و مداهنه دارند. 

رابطۀ خادم ومخدومی نیز درشهرهِرت مانند هررابطۀ دیگری وارونۀ  وارونه است و برهمین اساس مخدومان باید برای طرح مشکل یا خواستۀ قانونی خود درمقابل خادمان وکارگزاران خود به حالت کرنش و با گردن کج بایستند تا اگرحضرات از صرف صبخانه و نوشیدن چای وصحبت کردن با تلفن و هزار و یک ناز و ادا فارغ شوند وغرورشان اجازه دهد و اراده کنند، سری بلند کنند وبا قیافه ای عبوس وترسناک، یک پاسخ نیم بند و منفی وسر بالا که کمترین آن «برو فردا یا چند روز دیکر بیا» است به آنان بدهند.

آری کارگزاران شهرهرت که به بی خیالی و بی تفاوتی اهالی این شهر پی برده اند و به خوبی میدانند که آنان اهل حساب و کتاب و بازخواست و استیضاح و حق طلبی و از این قبیل روحیات نیستند؛ با آنان آن سان رفتار می کنند که به زعم خود، در شأن آنانست، رفتاری که کمترین نتیجۀ آن در فیش های چند صد میلیونی برخی از مدیران و برخوردهای آن چنانی کارگزاران با مخدومان شان، خود نمایی می کند...

                                                                                                                                         ادامه دارد