نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

کرونا را بایک تشر، از رو بردم!


نشسته بودم به مصیبت کرونا فکر می کردم و با خود می گفتم: این ویروس بی پدر و مادر، کی دست از سرمان بر می‌ دارد و گورش را گم می‌کند...؟! که در همین حیث، زنگ تلفن به صدا در آمد. گوشی را که برداشتم صدایی شبیه غرش رعد، در گوشم پیچید! وحشت زده گفتم: الو؟!  صدا با لحن نفرت انگیزی گفت: "الو و کوفت، الو و زهر مار، الو و درد بی درمان!" با تعجبی آمیخته به احتیاط، گفتم: ببخشید، به جا نیاوردم ،جنابعالی؟!  در حالیکه همچنان می غرید و می خروشید، گفت: "کی باشم خوبه؟  کرونا! شناختی؟"  چشمتان روز بد نبیند با شنیدن اسم کورنا وحشت سرا پای وجودم را فرا گرفت. اعضای بدنم مثل بید به لرزه افتاد. چیزی نمانده بود گوشی از دستم بیفتد. با این همه به خودم جرات دادم  و در حالی که به تته پته افتاده بودم، بریده بریده گفتم:  بله که می شناسم. کیست که حضرتعالی را نشناسد جناب کرونا؟  راستی چه عجب یادی از این حقیر سراپا تقصیر کردید؟ امری بود در خدمتم؟ صدا که این بار خشن تر و آمرانه تر شده بود؛ گفت: "اگه دستم بهت برسه..."  حرفش را بریدم و گفتم: چرا کرونا جان؟ مگر چه خطایی از بنده سر زده که حضربعالی را تا این حد عصبانی کرده؟! با همان لحن طلبکارانه اش گفت: "خطا؟ خطا از این بزرگتر که چهل روزه خودتو در خونه قرنطینه کرده‌ای و صدها نفر از فک و فامیلا و دوست و آشناهات هم به تأسی از تو در قرنطیه به  سر می برند و دم به تله نمی دهند؟"  گفتم: حضرت کرونا، آخر این که خطا نیست! کرونا با غرشی هولناک تر که مو بر تن آدم سیخ می کرد؛ فریاد زد: "بله که خطاست. اگه هزاران نفر مثل تو و امثال تو در قرنطینه به سر برند، من باید، دم و دستگاهمو جمع کنم و بزنم به چاک و برم  کشکمو بسابم" دیدم نخیر اگر به این ویروس از خدا بی خبر رو بدهم دست از سرم بر نمی دارد؛ لذا تمام صدایم را در حنجره ام متمرکز کردم و  فریاد زدم: برو گمشو، برو به جهنم، برو به درک اسفل السافلین.  چرا دست ازسر خلق الله برنمی داری؟ مگر این مردم چه هیزم تری به تو فروخته اند؟! کرونا که گویی با تشرهای من جا زده بود، این بار با صدای خفه گفت: "آخه"... حرفش را نیمه تمام گذاشتم و با اعتماد به نفس تمام، گفتم: آخه ندارد،  مردم تصمیم خودشان را گرفته اند و تا محو کامل تو در خانه می مانند. تا تو برای همیشه خفه خون بگیری و دیکر به پر و پایشان نپیچی! کرونا که تا این لحظه بی وقفه می غرید و تهدیدم می کرد، وقتی  دید ما همچنان مصممیم که با ماندن در خانه کسب و کارش را از رونق بیندازیم و دکانش را برای همیشه تخته کنیم، چنان قیف شد که دیگر صدایش را نشنیدم!!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.