من سرباز خط مقدم جبهۀ فرهنگی میهنم هستم. قلم من برنده تر از شمشیر و نافذ تر و مؤثر تر از هر گلوله ایست.من می توانم با چرخاندن قلم خود طوفان بپا کنم و جهانی را متحول کنم. من می توانم با قلم خود خواب را از چشمان رخوت زدۀ مسئولانم بربایم. من چشم بینا و زبان گویای مردم هستم. من نماد حق بینی و حق گویی و حق نویسی هستم. من با سرک کشیدن به کوچه پس کوچه های شهر و دیارم بغض های فرو خوردۀ دردمندان جامعه ام را به تصویر می کشم. چشم امید مردم من به دست و قلم و رسانۀ من است. من هماره شاهد و ناظر دردهای مردمی هستم که کنارشان راه می روم و نفس می کشم و زندگی می کنم.من از دیدن و شنیدن درد های مردم قلبم به درد می آید. من یاد گرفته ام با چشمانی باز و نگاهی عمیق، دغدغه های ریز و درشت جامعه ام را رصد کنم و بنگارم و بنمایانم. من در تمام صحنه ها وحوزه ها، از اقتصاد گرفته تا فرهنگ و سیاست حضور دارم. من هماره حق را تیتر می کنم و عدالت را در سو تیتر رسانه ام برجسته می کنم تا مردمانم بخوانند و بخواهند و مسئولانم بدانند و پاسخگو باشند. قلم من در نگرش ها و اعتقادات و باورها و حتی رفتارهای مخاطبانم اثر می گذارد.
آری من چشم و گوش و زبان مردم هستم؛ اما دریغ که کسی چشم من نیست تا مشکلاتم را ببیند، گوش من نیست تا فریاد هایم را بشنود و زبان من نیست تا قصۀ پر غصۀ محرومیّتم را بازگو کند.
ارزش من گویا یک کارت هدیه آن هم باپشیزی ناچیز است که در ازای یک سال جان کندنم به من هدیه می شود. پاداش من یک لوح تقدیر است که به پاس سیصد و شصت و پنج روز تلاش طاقت فرسایم در عرصه های پر مخاطره و پر درد سر به من تسلیم می شود.
آری مرا فقط سالی یک روز به خاطر می آورند؛ لیکن من موظفم در تمام طول سال اخبار رویدادهای حوزۀ فعالیتم را بی کم و کاست و از سیر تا پیاز بنگارم و منتشر کنم؛ اما حق ندارم یک کلمه از درد ها و کمبودها و نارسایی های جامعه ام را بنویسم! و یا یک چشمه از انواع کم کاری ها و بی مسئولیتی ها و بی تعهدی ها و بد عهدی ها و کجروی ها و لغزش ها و اشتباهات مسئولانم را بنگارم. حتی حق ندارم بگویم: آقای رئیس، آقای مسئول جسارتاً بالای چشمتان ابروست!
با این همه من یک خبرنگارم و به حرفۀ خودم صمیمانه عشق می ورزم. در پایان روز خبرنگار را به همکاران زحمت کشم تبریک و تهنیت عرض می کنم و برایشان باتمام وجود آرزوی پیروزی و شادکامی دارم.