نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

نقدها و مقالات مطبوعاتی عباسعلی خسروداد

روزنامه‌ نگار: از 1372 تاکنون، رئیس انجمن هنر های نمایشی ( 1371)، رئیس انجمن نویسندگان مراغه از 1392 تا 1396

عزیزان من!

این قبیل برخوردها به هیچ وجه شایسته و در شأن  اعضای یک انجمن فرهنگی  و کسانی که داعیۀ فرهیختگی و رهبری جامعه را در سر می پرورانند، نیست!

می گویند « وقتی منطق کور می شود زور جای آن را می گیرد.»  عصبانیت و بد اخلاقی نشانۀ بی منطقی و ضعف بیان ماست  .درجایی که زبان از بیان  منظوری قاصر است مشت و شمشیر  به کار می افتد! و گرنه هر مشکل و هر اختلافی با مذاکره و دیالوگ حل می شود. از ما که  عنوان  فرهیختگی و دانایی را به حق یا به  ناحق، با خود یدک می کشیم مناقشه و کشمکش بر سر یک موضوع بی اهمیت و پیش پا افتاده بعید است . ما باید سمبل و نماد اخلاق و ادب و انسانیت باشیم و بتوانیم اختلافات ریز و دشت خودرا بارعایت ادب، حفظ حرمت یکدیگر،  پرهیز از هرگونه جو سازی و در یک فضای  سالم و به دور ازبد اخلاقی حل و فصل کنیم. سوء تفاهم در بین دو یا چند نفر یک امر طبیعی است و گاهی نا خواسته پیش می آید؛ اما با تفاهم،  نه با تقابل رفع می شود. چرا تقابل و چرا مجادله و مناقشه ؟! پس این همه پند و اندز و سفارش به همزیستی و رعایت اخلاق و ادب و احترام، که در نوشته ها و گفته های  خودمان، به آنها تأکید می کنیم فقط برای دیگران است و خودمان از آنها معافیم؟! که در این صورت باید بپذیریم که عالم بی عملیم و فقط بلدیم دیگران را نصیحت کنیم.

عزیزان من! به عنوان یک پد ر معنوی و یک برادر به شما نصیحت می کنم: حرمت هم را پاس بدارید، باهم مهربان باشید و سوء تفاهمات خودرا در جوی آرام و به دور از هرگونه تند خویی و تند گویی و حرمت شکنی حل و فصل کنید و درنهایت، بکوشید در رعایت اخلاق و رفتارو کردار الگو و سرمشق دیگران باشید.

شگفتی های شهر هرت، (7)


برخی از خوانندگان که در قسمت ششم این یادداشت ها در بارۀ برخی مطالب، پرسش هایی را مطرح کرده بودند، به اصطلاح  ول کن معامله نیستند و این بار پارا فراتر نهاده اند و طی یک نامۀ سر گشاده با ده ها مهر و امضا، ضمن متهم کردن بنده به مهمل بافی و گزافه گویی نوشته اند که یا باید ادعا های خودم را در بارۀ بی در و پیکر و بی قانون بودن شهر هرت و خلقیات آن چنانی اهالی این شهر پس بگیرم و قول بدهم که دیگر از این قبیل خزعبلات، ( البته به زعم خودشان! ) ننویسم و  یا اینکه قلم خودم را ببوسم و بگذارم کنار و هرگز به گِرد آن نگردم! و به عبارتی ممنوع القلم شوم!

باور بفرمایید که با خواندن این جملات رعشه براندامم افتاد و  وحشت سراپای وجودم را گرفت! آخر تمام سرمایه و دلخوشی من وابسته به همین قلم است و اگر خدای نا کرده آنرا روزی از من بگیرند چه پتکی بر سرم بکوبم! خدا هیچ کس را گرفتار این بلا نکند. این تهدید ها و توبیخ ها شوخی بردار نیست. از فحوای کلام نویسندگان این نامه معلوم است که با هیچ منطقی نمی شود آنان را از تصمیمی که گرفته اند منصرف کرد؛ لذا از ترس اینکه مبادا در نامۀ دیگری حکم ممنوع القلمی ام را صادر و ابلاغ کنند؛  تصمیم گرفتم به طور موقت و تا وقتی که آب ها از آسیاب  نیفتاده اند و عصبانیت این حضرات فروکش نکرده است، دست از نوشتن مطالبی که ممکن است به گوشۀ قبای شان،  بخورد و خونشان را به جوش بیاورد، خودداری کنم.

بنابراین دیگر نمی نویسم  که مثلاً: شهر هرت شهری است بی در و پیکر و بی قانون که  در آن آب ها سر بالا می روند و قورباغه ها ابوعطا می خوانند. یا اینکه نمی نویسم که اهالی شهر هرت، در اثر ابتلای به درد بی درمان ( وِلِلِش ) یا همان بی خیالی  روحیۀ حق جویی و حق طلبی خودرا از دست داده اند و به موجوداتی  منفعل و خنثی تبدیل شده اند و برخی از افراد فرصت طلب از آشفته بازار این بی خیالی ها چه ها که برسر آنان نمی آورند! یا اینکه دیگر نمی نویسم که اهالی بی خیال شهر هرت، سرشان را مثل کبک کرده اند زیر برف و خبر ندارند که در اطرافشان چه می گذرد. بله دیگر از این حقیر نخواهید دید که بنویسم مثلاً چرا اهالی خوش غیرت شهر هرت از خود نمی پرسند که چرا این همه بی فرهنگی و بی قانونی و بی تعهدی و بی مسئولیتی و تنبلی و تن پروری و ندانم کاری و فقر و محرومیت و  بیکاری و بدبختی و مشکل و معضل و... گریبانشان را گرفته و آنان را در لبۀ پرتگاه نیستی و نابودی قرار داده است. 

همچنین دیگر نمی نویسم که چرا شهر هرت با وجود پیشینۀ درخشان تاریخی و فرهنکی و اجتماعی  تا این حد از قافلۀ توسعه و پیشرفت  عقب مانده است  و سال هاست که در پشت مرزهای توسعه در جا می زند و چرا اهالی این شهر، با وجود منابع و امکانات و ثروت های سر شار در تنگنای فقر و محرومیت، گرفتار شده اند و بالاخره دیگر نمی نویسم که عامل این همه عقب ماندگی و توسعه نیافتگی و سکون و جمود شهر هرت چیست یا کیست.

در فسمت های بعدی خواهم نوشت که چه چیزهایی را دیگر نخواهم نوشت!...                              

ادامه دارد

پاسخ به نامه داریوش احمدی

فرهیختۀ  بزرگوار!

لازم دانستم:  از اینکه  سند صدارت و زعامت  انجمن نویسندگان مراغه و حومه و توابع را  سخاوتمندانه و از سر لطف، به  موجود ناسپاس و قدر ناشناسی چون حقیر، تقدیم فرموده اید! از صمیم قلب و با تمام وجود،  سپاسگزاری کرده و در مقابل آنهمه بزرگواری و فداکاری و گذشت شما سر تعظیم و تکریم فرود بیاورم ! نیز،  از اینکه تا کنون در این زمینه کوتاهی کرده ام طلب عفو و  بخشش کرده و برای جبران این کوتاهی به دست و پای شما بیفتم و از محضر آن شخصیت خیلی خیلی بزرگوار، عاجزانه و مصرانه استدعا کنم که مرحمت فرموده و به گناهان این بندۀ حقیر سراپا تقصیر قلم عفو بکشید!

همچنین برخود فرض می دانم که از زخمات شش ماهۀ حضرتعالی  درامر سازندگی و متعاقب آن سوزندگی انجمن! تشکر و قدر دانی کنم و از اینکه تاکنون توفیق دست بوسی شما نصیبم نشده است صمیمانه و با تمام وجود  پوزش  بطلبم!

و اما کدام کارشکنی و سلب حقوق اعضا؟! چرا اصرار داری که با  فرافکنی و انکار واقعیت ها،  کاسه کوزه های اشتباهات خود را برسر دیگران بشکنی؟!اگر شهامت داشته باشی باید این واقعیت غیر قابل انکار را بپذیری که  این تو بودی که با وضع قوانین دست و پاگیر و تحمیل آنها به اعضا، در طول حضورت در هیئت مدیرۀ انجمن، موجبات دلزدگی  و ریزش تدریجی آنان را فراهم کردی نه مناز تحمیل  برخی قوانین من در آورده   به اعضای هیئت مدیره  گرفته تا اعمال تغییرات آن چنانی در اساسنامه  و تدوین  آیین نامه  با لحاظ انواع محدودیت ها برای فعالیت اعضا به بهانۀ ایجاد نظم در جلسات !  تا دو شقه کردن انجمن و ایجاد شکاف در بین اعضا و سوق دادن  آن به سراشیبی تباهی و  نابودی... کار من بود یا شاهکار تو؟!  با این واقعیت ها،  این من هستم که فرافکنی و مظلوم نمایی می کنم یا تو؟! من بنا برهمان ملاحظاتی که در متن قبلی به آنها اشاره کرده ام در جلسات هیئت مدیره در اغلب موارد، به رغم  علم و آگاهی از غیر منطقی بودن  پیشنهادات تو  با آنها موافقت می کردم و اکنون از این بابت در پیش وجدان خود و سایر اعضا احساس  شرمندگی و شرمساری می کنم.

 ناچار از بیان این واقعیت هستم که تو باتنیدن پیله ای از تقدس و تفاخر به دور خود به شدت، دچار توهم خود بزرگ بینی شده ای و به جز خود همه را خُرد و حقیر و بی ارزش می بینی !لابد فراموش  نکرده ای که بارها رفتارهای نامناسب و پیامد های سوء آن را  دوستانه و پدرانه به تو تذکر داده ام  و  گفته ام  که اعضا از برخوردهای تند و قهر آمیزت  نا راضی و نارحتند؛ اما تو به جای به گوش شپردن به  نصایح من، هر بار با لحنی حق به جانب، خودرا بری از عیب  دانستی و گفتی: مهم نیست بگذار هر کس هرچه می خواهد بگوید!

لحن تند و توأم با حرمت شکنی تو در جوابیه ات به متن متین و محترمانۀ من  شاهد زندۀ این مدعاست  که تو  به غایت دچا ر بیماری کبر و غرور و خود پسندی شده ای و چشم و گوش خودرا  به واقعیت ها بسته ایتو حتی  با گذاشتن گزیده ای از کتاب بی شعوری در کانال انجمن! آن را عامدانه به من و عملکرد من نسبت  داده ای!  دلیل  این ادعا همزمانی آن با بروز اختلاف و تنش دربین ما است ؛ اما اگر کمی منصف باشی و سهمی از شهامت و مردانگی برده باشی   این ویژگی ها برخلاف تصور و ادعای تو به طو دقیق در بارۀ خودت صادق است نه من!

اگر فکر می کنی می توانی  با سر هم کردن کلمات، بازی با الفاظ  و  انواع فلسفه چینی ها و صغرا و کبرا ها  طرف مقابل را به گناهان نا کرده محکوم کنی  سخت در اشتباهی ! به قول معروف « به عمل کار برآید، به سخن دانی نیست.» به دیگر عبارت، اصالت ادعاها درعمل ثابت می شود نه درسخن!

   قصد آن نداشتم که به توهین نامۀ تو و اتهامات  کذب و  مبالغه آمیزت،  پاسخ دهم؛ چون فکر می کردم که بهترین و زیبنده ترین  پاسخ به خزعبلات تو سکوت است؛  اما لحن و محتوای جوابیه ات به اندازه ای تلخ و گزنده و اهانت آمیز بود که کاسۀ صبرم لبریز شد و  تاب تحمل آن را از من گرفت. دومین علتی که  موجب شکست سکوت من شد این بود که فکرکردم مبادا چنین تصور کنی که سکوت علامت رضاست و  یا  فکر کنی که چون ادعاهای  تو حق محض است ، همۀ  آنها در بست  مورد قبول و تأیید من قرار گرفته است!

من در سر هر بزنگاهی  چه در مکاتباتم  و چه در حضور جمع، از حق استادی  شما به ویژه در امر آموزش کامپیوتر،  به نیکی یاد کرده ام و سنگینی این حق را همیشه در گردن خود احساس می کنم ، و این می رساند  که من آدم حق نا شناسی نبوده و نیستم؛  اما این دلیل نمی شود که همۀ خفت ها ، سرکوفت ها ، اتهامات و بی حرمتی های تورا به جان بخرم و دم بر نیاورم .در پایان، تو را به رعایت آداب سخن گفتن،  انتقاد پذیری، اصلاخ رفتار و کردار و در نهایت،  انصاف در داوری فرا می خوانم .

 

شگفتی های شهر هِرت ( 6 )


با انتشارقسمت پنجم سلسله یاد داشت های (شگفتی های شهر هِرت)، شماری از مخاطبان این یادداشت ها از طریق تلفن و تلگرام و پیغام و پَسغام، این بندۀ حقیر سراپا تقصیر را سئوال پیچ کرده اند که مثلاً چرا موقعیت جغرافیائی شهر هِرت را در روی نقشه مشخص نمی کنم و نمی گویم که این شهر در کجای این کرۀ حاکی قرار گرفته است و بالاخره اسم واقعی آن چیست؟! همچنین پرسیده اند که چرا در این یادداشت ها فقط دم از عیب ها و نقص های این شهر می زنم و مگر شهر هرت از اساس فاقد حسن و کمال است؟!

در همان نگاه اول به این پرسش ها شَصتم خبردار شد که دست هایی در کار است که می خواهند باکشاندن پای بنده به باتلاق سیاست به قول معروف دستم را در پوست گردو بگذارند و مرکب قلمم را بخشکانند تا به زعم خود دیگر من باشم و از این غلط کاری ها نکنم

به اینان باید عرض کنم که دوستان به اصطلاح کور خوانده اید؛ چرا که بنده مغز خر نخورده ام که فریب این حرف ها را بخورم و با دست خودم نان خودم را آجر کنم؛ بلکه  خوب می دانم که در این دور و زمانه سیاست کاری و سیاست بازی آخر و عاقبت خوبی ندارد. بنابرین انتظار نداشته باشید که از زبان و قلم  بنده جاری شود که مثلاً شهر هرت در همین دور ور هاست. بنده هر گز با این حرف ها به سری که درد نمی کند دستمال نمی بندم! شما هم اجازه بدهید این شهر چند هزار ساله همچنان اصالت خودش را حفظ کند و همان شهر هرت باقی بماند!

و اما راجع به پرسش دوم که چرا فقط  همیشه از عیب ها و نقص های این شهر می نویسم؟ لازم است به عرض برسانم که بنده ادعا نکرده ام که ویژگی های منتسب به شهر هرت و اهالی نجیب و شریف آن دارای عیب و نقص است! بلکه فقط به برشمردن این ویژگی ها بسنده کرده ام و قضاوت را به عهدۀ مخاطبان نکته سنج این نوشته گذاشته ام؛ حال اگر برخی به آنها با عینک بد بینی نگاه می کنند، بنده مسئول آن نخواهم بود.

مثلاً: اگر می گویم شهر هرت بزرگ ترین وارد کنندۀ گندم در جهان است و یا رتبۀ نخست در رده بندی پول شویی را دارد ، بیشترین اتلاف انرزی و بالاترین رشد مصرف گاز از آن این شهر است، در مهاجرت نخبگان رتبۀ یک را از 91 کسب کرده است، بالاترین آلودگی دی اکسید کربن در فضاهای شهری مختص آنست، پول آن سومین پول بی ارزش جهان است، شاخص رفاه در آن از 110 فقط 102 است، رتبۀ سوم تورم جهانی را به خود اختصاص داده است، از نظر تأمین سلامت مردم در رتبۀ 123 جهانی قرار گرفته است، رتبۀ سرعت اینترنت آن 183 است، در واردات کالا به وبژه  کالاهای بنجل و بی مصرف شق القمر کرده است، در قاچاق کالا حرف اول را می زند، نرخ بیکاری درآن غوغا می کند، سرانۀ مطالعه در آن فقط ده دقیقه است، از نظر کار مفید در رتبه های آخر قرار گرفته است، در آزادی رسانه رتبۀ 172 از 186 را از آن خود کرده است، در فضای کسب و کار از 186 رتبۀ 176 را رقم زده است، رتبۀ آن دربین شادترین ها 110 است، درشاخص فساد اداری مفتخر به کسب مدال طلا شده است!  و چندین مورد دیگر که بهتر است بگذاریم و بگذریم. به نظر شماها بدند، این دیگر به بنده هیچ ربطی ندارد؛ بلکه تفصیر عینک شماست که همه چیز را وارونه می بیند! و برای اینکه به هَکَل نیفتید باید آنرا هر چه زودتر عوض کنید.